«قالَ: یا رَبِّ؛ وَ ما میراثُ الصَّوْمِ؟ قالَ: الصَّوْمُ یُورِثُ الْحِکْمَةَ وَ الْحِکْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْیَقینَ»
پیامبر عرض کرد: خداوندا؛ میراث و ره آورد روزه چیست؟ خدا فرمود: میراث روزه، حکمت است و میراث حکمت، معرفت و میراث معرفت، یقین است.
بیان خداوند در این حدیث بر گرفته از بهترین روش تربیتى است که وقتى مى خواهند کسى را به تهذیب اخلاق و انجام کارهاى خوب وادارند، ثمرات و منافع آن کار را بر مى شمارند و الا صرف دستور به انجام کار، انگیزه قوى بر انجام آنرا در انسان پدید نمى آورد و آن انگیزه وقتى پدید مى آید که فایده و منافع آن کار مشخص گردد.
در واقع روزه گرفتن برنامه اى است، جهت تنظیم تغذیه که انسان در شبانه روز
دو مرتبه غذا بخورد؛ هنگام سحر و اول شب. البته این از جهت تأمین نیاز بدن و تنظیم فعالیت معده است، چراکه بدن به آن مقدار غذایى که ما مى خوریم احتیاج ندارد و به کمتر از آن نیازش بر طرف مى شود. انسان باید براى تغذیه برنامه اى تنظیم کند که بدن درست از غذا استفاده کند. متاسفانه ما برنامه اى براى تغذیه نداریم و بدین جهت بدن از غذایى که به او مى رسد، درست استفاده نمى کند، در نتیجه همیشه با کمبود غذایى مواجه ایم، چون بدن عادت نکرده است از غذایى که تناول مى شود، درست استفاده کند. این از جهت فایده روزه براى بدن. گرچه قوام روزه، از جهت معنوى، به نیت و قصد قربت است.
ممکن است در ابتدا این مطلب را که روزه منشاء حکمت مى گردد، از باب تعبد بپذیریم، ولى با دقت به یک رابطه على و معلولى بین آن دو پى مى بریم؛ زیرا کم خوردن موجب مى گردد، انسان بر درک حقایق قدرت یابد که این همان حکمت است. انسان پرخور همواره به لذتهاى مادى توجه دارد و انگیزه او از خوردن، لذتى است که از آن مى برد و این حیوانى ترین حالات انسان است. بدیهى است کسى که پیوسته به فکر لذت بردن از خوردنى هاست، از لذتهاى عقلانى و روحى و لطیف محروم مى گردد؛ چون وقتى توجه او به چیزى معطوف شد، از چیزهاى دیگر قطع مى گردد. وقتى انسان به دنبال لذتى است که از خوردنى ها مى برد، از لذت تفکر و درک حقایق علمى باز مى ماند و به دنبال آن نمى رود و نیز سراغ لذتى که از عبادت حاصل مى شود نمى رود، چرا که مزه عبادت را نچشیده و همواره مزه خوردنى ها در کام اوست.
روزه علاوه بر اینکه موجب تقویت اراده و جلوگیرى از هدر رفتن نیروها و فرو رفتن در مادیات مى شود، موجب مى گردد، انسان پیوسته به یاد خدا باشد؛ چون روزه دار براى خدا از خوردن و آشامیدن دست مى کشد و این خود باعث مى گردد، در طول روز، توجه قلبى به خدا داشته باشد.
افزون بر آنچه ذکر گردید، وقتى انسان زیاد غذا مى خورد، سنگین مى شود و قدرت تفکر و تمرکز فکر، از او سلب مى گردد؛ زیرا انرژى بدن صرف هضم غذا گشته است و تا مدتى انسان از فعالیّتهاى فکرى باز مى ماند. از نظر بهداشتى نیز توصیه شده که انسان بلافاصله بعد از غذا خوردن به کار فکرى قوى نپردازد، چون براى هضم غذا خون در اطراف معده جمع مى گردد و در هنگام فکر کردن نیز، براى فعال شدن ذهن، خون در اطراف مغز جمع مى شود و این دو با هم سازگارى ندارند. پس این ضرر دیگر پرخورى است که شخص را از فعالیتهاى فکرى و توجهات قلبى باز مى دارد. البته پرخورى ضررها و عواقب دیگرى نیز دارد: به عنوان نمونه وقتى توجه انسان به لذت خوردنى ها جلب گردید، به سایر امور مادى نیز معطوف مى گردد، چون براى تهیه خوردنى هاى لذیذ، باید تلاش کرد و مقدماتى را فراهم ساخت و در نتیجه، انسان غرق در مادیات مى شود و از معنویات باز مى ماند.
پس بر اساس این روایت، روزه و به طور کلى کم خوردن، موجب دستیابى به حکمت مى گردد و آنگاه که انسان قدرت درک حقایق را در خود یافت، به معرفت و شناختهاى صحیح دست مى یابد (حکیم بودن به داشتن قدرت درک حقایق و درک معارف یقینى است و وقتى این قدرت اعمال شود، انسان به شناختها و معرفتهاى صحیح و ناب نایل مى شود). البته آنچه مهم و مدنظر ماست، معرفت خدا، صفات الهى و امورى است که محورش «الله» است. از طرف دیگر وقتى معرفت انسان قوى شد و رشد کرد، بر ایمان و یقین افزوده مى شود؛ چون یقین ره آورد معرفت و شناخت است.
یقین کامل ترین مرتبه ایمان است ـ و البته خود نیز مراتبى دارد، چنانکه در روایات، برخى از آن مراتب، از قبیل: «علم الیقین» ، «عین الیقین» و «حق الیقین» ، ذکر شده است ـ و ایمان متوقف بر معرفت و شناخت است. انسان بى جهت به چیزى ایمان نمى آورد، او تا به چیزى معرفت و شناخت نداشته باشد، نمى تواند ایمان
بیاورد و طبیعى است هر قدر شناخت قوى تر باشد، زمینه قوى ترى براى ایمان فراهم مى شود و معرفت کامل زمینه پیدایش یقین است. البته یقین و ایمان کامل، آثارى دارد و به وسیله آنها مى توان تشخیص داد که چه کسى به مرحله یقین رسیده است. در این بخش از روایت خداوند به یکى از آن آثار اشاره مى کند:
«فَاِذا اسْتَیْقَنَ الْعَبْدُ لایُبالى کَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْر»
پس هر گاه بنده ام به مقام یقین رسید، اهمیت نمى دهد که زندگى او به سختى گذشت، یا به آسانى.
براى او فرق نمى کند که در رفاه و خوشى و راحتى باشد، یا در سختى و گرفتارى و تنگنا، یعنى در برابر مسائل زندگى مادى بى تفاوت است و چون دلش به جاى دیگرى محکم شده، خوشى و سختى هاى دنیا در او اثر نمى گذارد. اینها در برابر عظمت قلب دریاگونه مؤمن چیزى نیست که در او موج ایجاد کند، مسائل زندگى دنیا پست تر و کوچکتر از آن است که دل او را به خود مشغول کند و ناراحتش سازد و براى او مهم نیست که پول دار باشد، یا فقیر. مؤمنى که ایمانش کامل گشته است، کار خود را به خدا وامى گذارد و مى داند نفعش در چیزى است که خدا براى او پیش مى آورد (قبل از این مطالبى راجع به توکل و اعتماد بر خدا و رضا به قضاى الهى بیان گردید). وقتى ایمان قوى شد و انسان کار خود را به خدا سپرد، خدا نیز وکالت او را مى پذیرد و کارهایش را به بهترین وجه و بر اساس آنچه صلاح و خیر او در آن است، تنظیم مى کند، بنابراین مؤمن خیالش راحت است که خدا عهده دار زندگى اوست و خیر آن در چیزى است که خدا پیش مى آورد.
پس، از یک طرف مؤمن رهیافته به یقین، به زندگى دنیا بهایى نمى دهد، چون به امور مهمتر و والاترى توجه دارد و دنیا و لذتهاى آن موجب نمى گردد، توجه او از یاد خدا، معارف یقینى، مشاهده آثار الهى، اسماء و صفات و جلوه هاى حق تعالى قطع گردد. آن قدر این امور براى او ارزش دارد که به مسائل دیگر اهمیت نمى دهد و براى او فرق نمى کند که چه بر او بگذرد ـ این از یک طرف که به امور دنیا اهمیت
نمى دهد. از طرف دیگر، به واسطه ایمانى که دارد کارش را به خدا واگذارده، خدا نیز وکالت او را پذیرفته است و مى داند خیرش در چیزى است که خدا بر او پیش مى آورد. اگر عقلش مى رسید و حکمت کارها را مى دانست، همان کارى را مى کرد که خدا انجام داده است، منتها خودش نمى داند که چه مصلحتى در وضعى که امروز بدان مبتلا گردیده، وجود دارد و اگر مصالح و منافع را تشخیص مى داد، خود عهده دار تنظیم امور زندگى اش مى گشت و حال که نمى داند چه باید کرد، کارش را به خدا وامى گذارد و خیالش راحت است که آنچه خدا پیش مى آورد خیر است و از سختى ها و تنگناها ناراحت نمى گردد.
براى انسانى که به یقین دست یافته، حقایقى که بدان شناخت دارد حضور دارد و این شناخت در عمل او داراى نقش است. ما به حقایقى؛ چون خدا، بهشت و جهنم علم داریم، ولى این آگاهى در عمل ما اثرى نمى بخشد، گویا در هنگام عمل دانسته ها فراموشمان مى گردد. در سخن ادعا مى کنیم: خدا همه جا حاضر است؛ ولى در مقام عمل فراموش مى کنیم. پس به این شناخت یقین نمى گویند، بلکه یقین مرحله اى است که شناختهاى انسان رشدیافته و فعال در نزد او حاضر است (این مرحله یقینى از شناخت که بسیار نفیس و عالى است، در روایات مورد تجلیل قرار گرفته است).
* * *